بررسی پدیده تراکم و تعارض نقش در زنان و بررسی آسیبشناسی مربوط به آن
مؤلف: شیدا ذکاییه
مقدمه
زنان از ابتدا نقش بسیار مهم و بنیادینی در خانواده، سلامت و بهزیستی جامعه داشتهاند. همچنین وضعیت رشد جوامع بسیار وابسته به رشد آنان بوده است. چرا که نه تنها نیمی از جمعیت را پوشش دادهاند بلکه در رشد نیمهٔ دیگر جمعیت نیز تأثیر مستقیم دارند (وارما[1]، 1992). در جوامع مدرن زنان بر اساس ساختار اجتماعی و اقتصادیشان وظایف متعددی را بر عهده دارند. زنان امروزه آموزش میبینند تا در شغلهایی همچون قضاوت، خلبانی و رانندگی اتوبوس ایفای نقش کنند که در گذشته تنها مختص به مردان بود. زنان امروزه علاوه بر نقشهای سنتی پیشین، مسئولیتهای شغلی گوناگونی را برعهده دارند. در واقع زن ایدهآل زنی است که نقش همسری وفادار، مادری از خودگذشته، دختری مؤدب و زنی فرهیخته و متخصص را همزمان به خوبی ایفا کند. همان طور که قابل پیشبینی است مقتضیات این نقشها غالب اوقات در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند. عملکرد عالی در یک نقش منجر به عملکردی نامناسب در سایر حوزهها میشود. چنین وضعیتی موجب بروز فشار روانی بالا، فرسودگی و بیماریهای روانتنی بسیار میشود و کیفیت زندگی شخص را به طور برجستهای کاهش میدهد.
به طور مشخص نقش زنان در چرخهٔ اقتصادی و اجتماعی در جوامع سنتی و در حال رشد امروزی همانند ایران به سرعت بالایی در حال رشد است. این در حالی است که نقشهای سنتی و پیشین زنان با همان سرعت رو به کاهش نیست و همچنان به قوت خود باقی است. بدین ترتیب رشد شخصی زنان آنها را در وضعیت تراکم و انباشتگی نقش قرار میدهد.
ــــــــــــــــ
زنان امروزه در مرحلهٔ گذار نقش دشواری قرار گرفتهاند. از یک سو انتظارات اجتماعی برای فعال بودن و استقلال و از سوی دیگر انتظارات فرهنگی و سنتی که بواسطهٔ زن بودنشان باید ایفا کنند. چنانچه سنتها و فرهنگ را زیر سؤال ببرند به اندازه کافی زن نخواهند بود و اگر به آن تن دهند، به عنوان افرادی وابسته، ناپخته و منفعل شناخته خواهند شد. این چنین در بنبستی دوسویه قرار میگیرند که هر سمت آن با عواقب و احساساتی ناخوشایند همراه است ( کوشنر[2]، کسان 1992-1993).
نسل کنونی زنان با پدیدهای به نام ابر زن[3] روبهرو است. زنی که به اندازهٔ کافی از ویژگیهای ظاهری زنانه برخوردار باشد، همزمان همسری مهربان، مادری فداکار، خانهداری کد بانو و متخصصی با مسئولیت باشد. چنین انتظاراتی از زنان واضحاً با عواقبی دشوار همراه است. یکی از این عواقب، پدیدهای به نام انباشتگی نقش[4] است. این پدیده به موقعیتی اشاره دارد که شخص با تعدد نقش فراوانی روبهرو است و خیلی از اوقات این نقشها در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و همزمان انتظارات متفاوتی از فرد دارند که به آن تعارض نقش میگویند (سوت هال[5]،1959).
تعارض نقش یکی از رایجترین مفاهیم در حوزهٔ مطالعهٔ کار و خانواده است. ابرکرامبی[6] و همکاران، سه معنی جداگانه برای تعارض نقش در نظر میگیرند. در معنای اول، تعارض نقش حاصل انتظارات ناسازگار دو یا تعداد بیشتری از نقشهایی است که فرد ایفای آن ها را به طور همزمان بر عهده دارد. در معنای دوم، تعارض نتیجه اختلاف در تعریف نقش مشخص از سوی فرد است. و در معنای سوم، تعارض ناشی از انتظارات متعارض نقشهای مرتبط با یک نقش کانونی است (رستگار خالد،1384). تعارض نقش در نقشهای شغلی و خانوادگی که از نقشهای اصلی فرد در طول زندگی هستند، اگر به خوبی مدیریت نشوند به نتایج منفی و نامطلوبی منتج میگردد که میتواند نظم اجتماعی را در سه سطح خرد، متوسط و کلان تهدید نماید. تعارض نقش در سطح خرد موجب بروز تنش و اختلال شده و دلزدگی نقش، فشار نقش و نهایتاً شکست در نقش را در پی دارد. تعارض در سطح متوسط، خانواده و سازمان را درگیر میسازد و موجب بروز کژکاری و نابهسامانی در آنها میشود. مصداق بارز این وضع در خانواده، تشدید ناسازگاری و تعارض زوجین، والدین، فرزندان و کاهش رضایت از ازدواج است. در سطح کلان، نتیجه تعارض، تضعیف انسجام و نظم اجتماعی است (رستگار خالد،1385). در چنین شرایطی که انباشتگی و تعارض نقش وجود دارد، فرسودگی شغلی[7] نیز پدیدهای پیشبینیپذیر است. فرسودگی شغلی به احساس ناتوانی در بر آوردن وظایف یک نقش، ناتوانی در مدیریت و رقابت و نوسان نقشها اشاره دارد. شخص حس میکند با وجود تلاش بسیار نمیتواند آنگونه که شایسته است از عهده انتظارات نقش بر آید (گود[8]، 1973).
با اضافه شدن نقش مادری به نقشهای پیشین، شرایط و احساسات همراه با آن نیز پیچیدگی بیشتری پیدا میکند چرا که مصالحههای ایجاد شده قبلی، پس از دنیا آمدن کودک مجدداً باید از نو بازسازی شوند. تعداد زیادی از زنان در جوامع مدرن به دلیل دستیابی به موقعیت تحصیلی عالی، نوشتن مقالات و کتاب، مسافرت و دستیابی به شغلی با ثبات، حاملگی را تا جایی که بتوانند به تعویق میاندازند یا تصمیم میگیرند که اصلاً بچهدار نشوند و شرایط را از آنچه که هست پیچیدهتر نکنند. تعداد بسیاری از زنان نیز از ترس پشیمانی یا تنهایی ترجیح میدهند که فردی را در زندگی داشته باشند. در مقابل تعدادی دیگر از زنان چه آگاهانه و چه ناآگاهانه بچهدار شدن را مهمترین مدرک و نشانه برای اثبات زنانگیشان میدانند. آنها با این کار میتوانند هویت جنسی خود را ثابت کنند یا از احساس خالی بودن، تنها و بیمصرف بودن نجات یابند. گاهی اوقات زنان این رؤیا را در سر دارند که بچههایشان بتوانند آرزوهای آنها را برآورده سازند و از طریق آنها موفقیت از دست رفته خود را باز یابند. عدهای دیگر نیز بر این باورند که حاملگی در واقع پادزهری است در برابر افسردگی. این پدیده در زنانی که مادران محرومکننده داشتهاند بسیار دیده میشود. آنها سعی دارند از طریق همانندسازی با نوزاد آنچه را که از دست دادهاند دوباره باز یابند و ترمیم کنند. بخصوص اگر کودک نیز بسیار وابسته و ضعیف باشد، زمینهی این کار بهتر فراهم میشود. هر چند امروزه تعداد بیشتری از زوجین به این تصمیم میرسند که بچهدار نشوند، اما اینگونه به نظر میرسد که زن باید به تواناییهای دیگر خود بسیار مطمئن باشد و از جایگاهش در نقشهای دیگر راضی باشد تا بتواند از مادر شدن دست بکشد و آن را شکست برداشت نکند.
نقش مادری در کنار نقش متخصص، تولیدکننده یا مدیری مسئول نه تنها موجب بروز تعارض و اضطراب در بین زنان شده است، بلکه مردان، خانواده و کل فرهنگ را نیز تحت تأثیر قرار داده است. زنان در این فضا احساس میکنند که بین نقش یک زن سنتی که احتمالاً مادران، مادربزرگان و یا دیگر همجنسان آنها رعایت کردهاند و علایقشان (شغل و تحصیلاتی که برای آن زحمت کشیدهاند) مجبوراند یکی را انتخاب کنند که این با تعریف زنان امروز از موفقیت در تضاد قرار میگیرد. از سویی دیگر تأکید بیش از حد روانشناسی بر نقش بسیار تأثیرگذار و غیر قابل جبران مادر در پرورش کودک موجب آشفتگی و احساس گناه بیشتر در زنان میشود . مناکر[9] معتقد است ریشهی این احساس گناه به دلیل همانندسازی با مادری بوده است که از خود احساس رضایت و شادکامی نداشته است و نه به دلیل تعارض بین مادر شدن و کار کردن. این پدیده میان زنان با عملکرد بالا بسیار شایع است که با بچه دار شدن از طرفی دچار احساس گناه و از طرفی دیگر دچار احساس عقبافتادگی و شکست میشوند. حتی ممکن است از دست بچه نیز به دلیل ایجاد چنین محدودیتهایی در زندگیشان عصبانی شوند. میل به ماندن در خانه و بزرگ کردن بچهها میتواند برای خیلی از افراد گزینهی مناسبی باشد. با این حال، حتی وقتی یک زن تصمیم به ماندن در خانه میگیرد به معنی حل کامل تعارض نیست؛ چرا که همچنان توسط بخشی از جامعه و حتی خود فرد چنین جایگاهی قابل تأیید نیست. نقش مراقب، در طول زمان موجب احساس کمارزشی زن و بحرانهای روانی خواهد شد. از سوی دیگر بازگشت به کار نیز موجب بروز احساس گناه عمیق در برابر فرزند و عدم کفایت میشود . این احساسات وقتی شدید و پیچیدهتر میشود که مادر خود فرد برای بزرگ کردن او در خانه مانده باشد و با دخترش به نحوی منتقدانه برخورد کند که او حس کند در مسیر درستی قرار ندارد (پرسون واوسی[10]، 1983).
همان گونه که مشخص است با ازدواج و اضافه شدن نقش مادری، فرد در شرایطی پیچیدهتر از گذشته قرار میگیرد. نحوهی حل این تعارضات و راهبرد فرد برای حل آن از اهمیت خاصی برخوردار میشود. براساس مطالعات بیوتل[11] و گرین هوس[12] (1983) افراد عموماً از سه راهبرد برای حل تعارضات خود استفاده میکنند:
در این مطالعه مشخص شد که اکثر زنان گرایش دارند به ترتیب اولویت از مدل حل تعارضی منفعل و سپس بازتعریف شخصی نقش و در آخر از مدل بازتعریف ساختاری نقش استفاده کنند.
علاوه بر راهبردهای مختلف مقابله با تعارض که در حل تعارضات نقش بسیار مهمی دارند، عوامل دیگری نیز وجود دارند که در شدت و کاهش بخشیدن به تعارض دخیلاند.
به عنوان مثال یکی از مهمترین عوامل در کاهش شدت تعارض و خنثی کردن عوارض آن، رابطه با همسر و میزان مشارکت وی در تقسیم نقشها است. یافتههای به دست آمده از شمار زیادی از پژوهشها نشان میدهد که هرگاه حمایت عاطفی همسر و فرزندان از زن شاغل در محیط خانواده افزایش یابد، میزان تعارض به نحو روشن و آشکاری کاهش مییابد (سیگرو و وایس[16]، 2009، ریوی و ماسلاچ[17]، 2001). برای سالها شعار تعداد زیادی از فمنیستها آن بود که نقش والدینی بین زن و مرد باید به طور مساوی تقسیم شود. این راه حل میتواند فواید بسیار مثبتی داشته باشد. به عنوان مثال علاوه بر اینکه مادر دیگر خودش را تنها حس نمیکند و پدر نیز در همهی احساسهای دشوار سهیم است، کودک نیز همزمان از این امکان برخوردار میشود که با دو والد همانندسازی کند و تمامی این موارد موجب کاهش تعارض میشود .
همچنین دریافت حمایت از محیط کار به خصوص از جانب سرپرست و همکاران نیز از اهمیت بالایی برخوردار است و می تواند بسیار التیامبخش باشد. از جمله موارد دیگر که به نظر میرسد با کاهش میزان تعارض در ارتباط باشد، افزایش سن، افزایش سابقهی کاری و گذر بیشتر از سالهای اولیهی ازدواج است چرا که مسئولیتهای خانوادگی عادیتر میشوند و فرد میآموزد که چگونه بین آنها تعادل ایجاد نماید.
از سوی دیگر رابطهی نامناسب و پر تنش با همسر، عدم حمایت خانواده و همکاران، ابهام نقشها و افزایش سطح تحصیلات، انتظارات بالا از خود از عواملی هستند که تعارض شخص را شدت میبخشند (سیگر و وایس، 2009).
علاوه بر بررسی عواملی همچون، انباشتگی و تراکم نقش و تعارض نقش که به آن پرداخته شد، موانع درونی و بیرونی بسیاری هستند که همچنان میتوانند شدت تمام این تجربیات را افزایش دهند، اما توجه کمتری به آنها شده است.
در عصر حاضر تحقیقات بسیاری نشان دادهاند که زنان با وجود قابلیت و تواناییهای بالا، ترجیح میدهند همچنان در شغلی پایینتر از سطح خود مشغول به کار شوند (فاشس و اسپتین[18]، 1970).
اما به راستی چرا اینگونه است؟ چرا ما کمتر با زنانی مواجه میشویم که در جایگاههای بالای سازمانی قرار داشته باشند؟
شاید بتوان به این سؤالات اینگونه پاسخ داد که بر سر راه رشد زنان موانع و مقاومت فراوانی وجود دارد. این موانع را می توان در دو بخش موانع درونی و موانع بیرونی و اجتماعی تقسیم نمود. یکی از مهمترین موانع درونی و روانشناختی ترس از پیشرفت[19] است. ترس از پیشرفت ممکن است به شکل عدم موفقیت، شکستهای پی در پی و قرار دادن خود در موقعیتهایی کمتر از توان شخصی بروز نماید. معمولاً چنین افرادی با موفقیت احساس گناه، اضطراب و ناراحتی شدیدی تجربه میکنند. قالب اوقات این افراد در کودکی از جانب والدین احساس تهدیدشدگی، خشم و حسادت تجربه نمودهاند که موجب آزار آنها شده است. چنین فردی به طور ناخودآگاه میآموزد برای مراقبت از خود و فرد مورد علاقهاش عملکردی پایینتر از حد معمول خویش داشته باشد. کودک در واقع سادیسمی را که در رابطه تجربه کرده است، به شکلی مازوخیستیک به سمت خود باز میگرداند و این گونه تصویری که فرد از خود ایدهآلش دارد در طول زندگی همواره با شکست مواجه میشود. به طور خلاصه وفاداری کامل به مادر همراه با خودآزاری است. به دنبال پیشرفت بودن و مرتباً شکست خوردن، پایین آوردن و دست کم گرفتن تواناییها و عصبانیت از خود به خاطر شکستها، در سطح ناخودآگاه هزینه ای است که باید برای جدایی از مادر بپردازد (شیفر[20]، 1984).
جامعهشناسان برای توضیح موانع اجتماعی، محیطی و موقعیتی که بر سر راه رشد زنان وجود دارد از اصطلاح سقف شیشهای[21] استفاده میکنند. در واقع این اصطلاح به موانع نامرئی رشد زنان اشاره دارد. سقف شیشهای برآمده از برداشتهای کلیشهای و پیش داوریهایی است که دربارهی زنان وجود دارد و باعث میشود آنها نتوانند از سطوح خاص بالاتر روند و این چنین مانع پیشرفت زنان در حوزههای مدیریتی سطح بالاتر میشود (اسفیدانی، 1381). این اصطلاح اولین بار در سال 1986 بوسیله مجله وال استریت به کار رفت. این اصطلاح به موقعیتی اشاره دارد که برای رسیدن زنان به جایگاه بالاتر در سازمان مانع روشنی وجود ندارد ولی در واقعیت دستیابی زنان به آنجا ممکن نیست. زنان شایسته و توانمند با نگاه کردن به سطوح بالای سازمان از میان این سقف جایگاهی را میبینند که شایستگی رسیدن به آن را دارند ولی به خاطر سدهای نادیدنی، توانایی شکستن این سقف شیشهای را ندارند (میترا، 2003).
بحث و نتیجهگیری
در 15 سال اخیر رشتههای مختلف جامعهشناسی و روانشناسی علاقهی بسیاری به بررسی تأثیر نقش چندگانه زنان در شکلگیری تجربهای که از خویشتن دارند، پیدا کردهاند (ندلسون و نوت من[22]، 1982). تحقیقات بسیاری به مطالعه خطرهای احتمالی سلامت روانی و جسمانی زنانی که همزمان چندین نقش را برعهده دارند پرداختهاند. غالباً نتایج حاکی از آن است که رضایت شغلی زنان علیرغم وجود استرس و فشار روانی بالا در نهایت موجب ایجاد جوی مثبت در فضای خانه میشود (برنت[23]، 1992). همچنین زوجهایی که هر دو شاغل بودند و درآمدشان را خرج زندگی مشترکشان میکردند احساس رضایت بیشتری از رابطه داشتند (فیش[24]، 1992).
در واقع به نظر میرسد که در نهایت احساس رضایت درونی تعیینکنندهی آن است که آیا شخص در جایگاه درستی قرار دارد یا خیر. حضور مادری افسرده که احساس شکست میکند میتواند بسیار مضرتر از مادری باشد که در روز برای فرزند خود چند ساعت کمتر وقت میگذارد اما سرشار از زندگی است. در واقع شاید این برای کودکان و انتخابهای آیندهشان هم مفید باشد که ببینند مادر یا پدر در کنار علایق و زمان مشترکی که با یکدیگر دارند، برای علایق و رشد شخصیشان نیز سرمایهگذاری میکنند. زنان امروزه باید از انتخابهای خویش آگاه باشند و نه اینکه صرفاً به طور کاملاً خودکار یک خط فرهنگی را که از پیش برایشان تعریف شده است در پیش بگیرند و تصور کنند به عنوان مثال بچهدار شدن بخشی از فرایند رشد است و توسط همه افراد باید طی شود. تعداد کمی از افراد هستند که قادرند همزمان از عهدهی وظایف نقشهای متعدد برآیند. مهم است که زنان از ارزشهای درونی خودشان به عنوان یک انسان آگاه باشند چه ازدواج کرده باشند، چه مجرد باشند و چه بچه داشته باشند و چه خانهدار باشند. همچنین بتوانند بر اساس نیازها، علایق، توانایی و شخصیت خودشان انتخاب کنند و نه بر اساس انتظارات خانواده، دوستان، همسر، جامعه یا فرهنگ.
علاوه بر موارد فوق، همسر نیز در کاهش یا شدت یافتن تعارضات و احساسات دشوار بسیار نقش مهمی دارد. حضور حمایت عاطفی همسر و داشتن رابطهای آرامشبخش میتواند در شرایط بحرانی بسیار کمککننده و اثربخش باشد. همچنین یکی از مناسبترین و مؤثرترین روشها برای کاهش تعارض بازتعریف نقشهای افرد و اصلاح شیوهی تقسیم کار در خانواده است.
توجه به ارتقای سطح همدلی نیز بین اعضای خانواده میتواند از طریق جلب حمایت همگان به کاهش تعارض کمک کند.
این واضح است که زنان دیگر تنها به دلیل برآوردن نیازهای اولیهشان کار نمیکنند، بلکه کار بخشی از هویت آنها است و نقش بسیار مهمی در رشد شخصیتیشان ایفا میکند. این در حالی است که هویت زنان در گذشته تنها از طریق ازدواج، تشکیل خانواده و فرزندپروری معنی میشد یا اگر از قبل شغلی داشتند با ازدواج و مادر شدن آن را داوطبانه رها میکردند. بنابراین اینگونه به نظر میرسد آنچه زن امروزی نیازمند آن است، دستیابی به هویتی تلفیقی جدید[25] است. دستیابی به چنین هویتی مستلزم تابآوری در برابر احساسات دشواری همچون تعارض، گیجی نقش، اضطراب و احساس گناه بسیار است.
منابع
اسفیدانی، محمد رحیم. (1381). موانع دستیابی زنان به پست های مدیریتی، فصلنامه پژوهش زنان، 1(4)، 85-65.
رستگار خالد، امیر. (1384). گسترش نقش زنان در جهت حمایت های شغلی- خانوادگی ،مجله جامعه شناسی ایران ،6(4)، 126-165
رستگار خالد، امیر. (1385). خانواده، کار، جنسیت، تهران. انتشارات روابط عمومی شورای فرهنگی اجتماعی زنان
Barnett, R. C., & Marshall, N. L. (1992). Worker and mother roles, spillover effects, and psychological distress. Women & Health, 18(2), 9-40.
BEUTELL, NJ. and J.H. GREENHAUS. 1983. Integration of home and non home roles: women’s conflict and coping behaviour. Journal of Applied Psychology 68(1): 43-48.
Fish, L.S., New, R.S. and Van Cleave, N.J. (Jan. 1992). Shared parenting in dual income families. Am. J. Orthopsychiat., 62(1): 83-92.
Fuchs-Epstein, C. (1973), Bringing women in, Ann. N. Y. Acad. Sci., 208, 62-70.
Kushnir T. and Kasan, R. (1992-93). Major sources of stress among women managers, clerical workers and working single mothers: Demands versus resources. Public Health Reviews, 20(3-4): 215-229.
Mitra, A. (2003). Breaking the glass ceiling: African-American women in management positions; Equal Opportunities International, 22(2), 479-493.
Nadelson, C. and Notman. M. (1982). To marry or not to marry. In C.C. Nadelson and M.T. Norman (Eds.), The Woman Patient. Volume 2: Concepts of Femininityand the Life Cycle, pp. 111-120. New York: Plenum Press.
Person, E.S. and Ovesey, L. (1983). Psychoanalytic theories of gender identity. J Am Acad Psychoanalysis, 11 (2): 203-226.
Reevy, G. M., & Maslach, C. (2001). Use of social support: Gender and personality differences. Sex roles, 44(7-8), 437-459.Schafer, R. (1984). The pursuit of failure and the Schafer, R. (1984). The pursuit of failure and the idealization of unhappiness. American Psychologist, 39(4), 398 39(4): 398-4
Seiger, C. P., & Wiese, B. S. (2009). Social support from work and family domains as an antecedent or moderator of work–family conflicts?. Journal of Vocational Behavior, 75(1), 26-37.
Southall, A. (1959), Operational theory of role, Human Relations, 12, 852-872.