قبلی
بعدی

افسردگی پس از زایمان و رشد کودک

تألیف : پریا نقی‌زاده

افسردگی پس از زایمان و رشد کودک

تألیف: پریا نقی‌زاده

بارداری و تولد نوزاد دو واقعۀ مهم در زندگی زنان است. تولد نوزاد باعث تغییرات ناگهانی و زیادی در نقش‌ها و مسئولیت زنان می‌گردد. بنابراین دوران پس از زایمان با توجه به این تغییرات می‌تواند زمینه‌ساز افسردگی پس از زایمان گردد.

افسردگی پس از زایمان ممکن است در طول بارداری یا پس از زایمان آغاز گردد. ویژگی اصلی آن شامل احساس ملالت، خستگی، بی‌اشتهایی، آشفتگی در خواب، اضطراب، احساس گناه شدید و افکار خودکشی است. علایم باید حداقل یک ماه وجود داشته باشد و باعث ناتوانی فرد در عملکرد روزمره شود. زنانی که بر اساس شرایط اجتماعی، اقتصادی، سابقۀ خانوادگی بیماری‌های روان‌پزشکی، انزوا، شرایط عاطفی خانوادگی و بسیاری عوامل دیگر در معرض خطر افسردگی قرار دارند، به طور خاص در ماه‌های اولیه بعد از زایمان شکننده هستند.

اگر بخواهیم دلیل این اتفاق را از دیدگاه روان‌پویشی توضیح بدهیم باید بگوییم که یک سری اتفاقات حل‌وفصل نشده در روان مادر، دوران کودکی او یا چنین اتفاقاتی در خانواده ممکن است عامل افسردگی پس از زایمان باشند. زنان گرایش دارند تا بعد از مادر شدن نقش مادرانه‌ای که از مادر خودشان یاد گرفته‌اند را اجرا کنند. در صورتی که مادر به هر دلیلی حال خوبی را با مادر خود و نقش مادرانه او تجربه نکرده باشد، کنار آمدن با نقش جدید مادرانه برایش دشوار می‌شود. تعارض در پذیرش نقش مادرانه ممکن است منجر به پس زدن هویت زنانه و تهدیدی برای زنانگی مادر تلقی شود.

برخی هم این موضوع را چنین توضیح داده‌اند که تولد نوزاد منجر به از دست دادن احساس هویت فردی مادر و کمرنگ شدن عشق و عاطفه در دیگر روابط مادر و از دست رفتن استقلال او می‌شود. ورود به دنیای مادرانه نیازمند بازتعریف خود است. رابطه‌ای که زن با بدن خود، طرف مهم رابطه‌اش، فرهنگ و خویشتن خود دارد تغییر می‌کند.

وینیکات مفهومی به نام «اشتغال ذهنی مادرانه اولیه» را معرفی کرده است. این اصطلاح حالتی ذهنی را توضیح می‌دهد که در آن مادر در طول بارداری و به خصوص اواخر آن حساسیت بیشتری پیدا می‌کند. وینیکات این حالت را نوعی بیماری نرمال می‌داند که باعث می‌شود مادر بتواند خود را به شکلی حساس و ظریف با نیازهای کودک سازگار کند. مادرانی که اشتغال ذهنی‌شان معطوف به خودشان و درد و ناراحتی خودشان است تا معطوف به کودک، سطح بالاتری از اضطراب و افسردگی بعد از زایمان را تجربه می‌کنند.

تعامل میان فانتزی و واقعیت در طول بارداری و اوایل مادر شدن می‌تواند بر روی افسردگی پس از زایمان تأثیر بگذارد. برای مثال مادری ممکن است این تصور را داشته باشد که با تولد نوزادش با تمام وجود از او مراقبت می‌کند و تصویری مقدس از مادر بودن در ذهنش دارد. حالا اگر فرزندش سینۀ مادرش را نگیرد او چه احساسی پیدا می‌کند؟ ممکن است مادر چنین برداشت کند که این رفتار نوزاد به معنی آن است که او مادر خوبی نیست یا شیر خوبی ندارد. مادر ممکن است با دور شدنش از تصور مادرانه‌ای که در ذهنش داشته و متعاقب آن احساس بی‌کفایتی خلق پایینی را تجربه کند.

گذشته از این، از نظر وینیکات شروع رشد روانی نوزاد به پیش از تولدش بازمی‌گردد یعنی زمانی که در شکم مادر است. رشد روانی کودک وابسته به این است که به چه میزان با «تصورات مادر از داشتن نوزاد» و «هیجانات مادر نسبت به داشتن نوزاد» هماهنگ یا ناهماهنگ است. مثلاً شاید مادر فکر کند که خودش مادری صبور است که نوزادی زیبا که آرام در بغلش خوابیده را شیر می‌دهد اما با دنیا آمدن او با نوزادی مواجه شود که مدام دل‌درد دارد و گریه می‌کند یا شاید به بیماری جسمی غیرمنتظره‌ای مبتلا است. اگر مادر نتواند با تفاوت‌های میان نوزاد و تصورات خود کنار بیاید شاید میل به مراقبت از کودک در او کمرنگ شود، مسئولیتی که حتی اگر نخواهد بر دوش او است.

با تولد نوزاد، مادر در ارتباط نزدیک با احساسات و تجاربی قرار می‌گیرد که شاید پیش از این لازم نبوده به آنها بپردازد. تعارضات گذشته مجدد زنده می‌شود که می‌تواند در قالب موارد زیر ذهن مادر را درگیر کند:

    • احساس کفایت: «می‌تونم از پس زندگی و رشد بچه‌ام بربیام؟»
    • ارتباط اولیه: «می‌تونم اونطوری که خودم هستم و چیزی که بچه‌ام می‌خواد باشه، یه شکل واقعی و اصیل با بچه‌ام رابطه برقرار کنم، یه طوری که رشد روانیش رو تأمین کنم؟»
    • سیستم حمایتی: «می‌تونم سیستم حمایتی لازمی رو فراهم کنم که بتونم همه این کارها رو انجام بدم؟»
    • سازماندهی مجدد هویت: «می‌تونم هویت خودم رو طوری تعریف کنم که اجازه بده این کارها رو انجام بدم؟»

تولد نوزاد ممکن است مادر را به طور ناگهانی با هیجان‌هایی در روانش مواجه کند که پیش از این هضم نشده‌اند، مثل از دست دادن فردی عزیز یا فرایند سوگواری که بر رابطه او با مادر خودش تأثیر گذاشته است: برای مثال هیجان‌هایی هضم نشده در رابطه با از دست دادن مادر خودش در دوران کودکی، یا به یاد آوردن مادر خودش که با مرگ عضو دیگری از خانواده بسیار غمگین و افسرده شده بود و از او مراقبت نمی‌کرد، یا به یاد آوردن مادرش که در کودکی او خیلی حضور روانی نداشته و نیازهای او را مورد غفلت قرار می‌داده است. او ممکن است از نوزاد دچار خشم شود که چرا مادر خودش از او مراقبت نکرده است و حالا او مجبور است از موجودی دیگر مراقبت به عمل آورد، فکر می‌کند پس چه کسی به فکر او خواهد بود؟

همچنین ممکن است مادری که پیش از این تجربه سقط داشته است با تولد نوزاد جدید همزمان هم بسیار خوشحال باشد و هم احساس غم مربوط به سقط قبلی خود را به یاد آورد یا دچار تجربۀ اضطراب در رابطه با از دست دادن نوزاد جدیدش شود. اینها مثال‌هایی از تجارب هیجانی دشوار مادران هستند که ممکن است با شروع تجربۀ مادری، بار دیگر در روان زنده شوند.

در این صورت ممکن است مادر به جای آنکه به صدای نیازهای نوزاد گوش دهد، انتظار داشته باشد که نوزاد نیازهای او را درک کند. برای مثال انتظار داشته باشد هر زمان که او خواست نوزاد آرام شود یا هر زمان که خواست نوزاد بخوابد. گاهی دلیل افسردگی مادر پس از زایمان این است که نوزاد او را به یاد نیازهای برآورده نشده خودش می‌اندازد و حالا او مسئول برآورده ساختن نیازهای نوزاد شده است.

افسردگی پس از زایمان تأثیراتی منفی بر مادران و نوزادان می‌گذارد. این تأثیر وابسته به مدت افسردگی، میزان حمایت اجتماعی و شدت ناکارآمدی والد است. افسردگی پس از زایمان به دلایل متعددی نیاز به رسیدگی دارد که در ادامه دربارۀ آن صحبت می‌کنیم.

نوزادان نسبت به آنچه در رابطه با افراد پیرامون‌شان رخ می‌دهد حساس هستند. بنابراین محتمل است که افسردگی پس از زایمان به واسطۀ تأثیری که بر دنیای بین‌فردی مادر می‌گذارد، تعامل سالم نوزاد با مادر را مختل کند. همین امر می‌تواند بر رشد کودک تأثیر منفی بگذارد. به طور کلی افسردگی مادر برای رشد اجتماعی، هیجانی و شناختی کودک عامل خطر محسوب می‌شود.

اگر سلامت روانی مادر به قدری به خطر افتاده باشد که نتواند ارتباط اولیۀ مناسب با نوزاد را شکل دهد چه اتفاقی می‌افتد؟ طبق گفتۀ وینیکات نوزاد/کودک مجبور است راه‌هایی را پیدا کند تا بتواند کنار مادری به بقای خود ادامه دهد که به اندازه کافی خوب نیست تا بتواند ضروریات مربوط به رشد هیجانی کودک را تأمین کند.

این موضوع از نظر آندره گرین با مفهوم «مادر مرده» گره خورده است. در این حالت نوزاد با مادر افسرده‌ای روبرو است که به جای ایجاد تصویری از مادر به عنوان موجودی سرزنده و حیات‌بخش، تصویری ایجاد می‌کند که در آن مادر بی‌جان و بی‌عاطفه و در واقع «مرده» است. مادر به شکل جسمانی حضور دارد اما از نظر روانی مرده است و تعامل هیجانی با نوزاد ندارد. مادر در این حالت قادر به عشق ورزیدن به نوزاد خود نیست. در این حالت نوزاد برای بقا مجبور می‌شود تا به فانتزی و خیال‌پردازی روی آورد. او شاید در زمینه هنر و تفکر ثمربخش مفید واقع شود اما ظرفیت عشق ورزیدن در او رشد نمی‌کند. او در دنیایی روانی بزرگ می‌شود که در آن امکان سهیم شدن هیجانی در آن وجود ندارد.

در صورتی که مادر نتواند شرایط اولیه رشد را فراهم کند منجر به بیش‌تحریکی یا کم‌تحریکی افراطی نوزاد می‌شود. این حالت منجر به اضطراب شدید روانی نوزاد می‌گردد که هنوز مکانیسم‌های کافی برای مقابله با آنها را ندارد.

ممکن است مادر به دلیل افسردگی نتواند مراقبت‌های اولیه مانند شیردهی را با حوصله انجام دهد مثلاً شیشه‌شیر را در دهان نوزاد بگذارد و برود و تازه وقتی نزد او بازگردد و شیشه را جابجا کند که نوزاد از پر شدن زیاد دهانش گریه کرده است. در این صورت نوزاد ممکن است بیاموزد که نمی‌توان به مراقبت دیگری اعتماد کرد یا اینکه نیازهای اولیه او به درستی تأمین نمی‌شود. در این صورت ممکن است با تصور «محروم بودن» در دنیای روانی خود بزرگ شود.

ویژگی‌های سرشتی نوزادان نیز می‌تواند به شدت یافتن یا تخفیف علایم افسردگی پس از زایمان کمک کند. به طور کلی نوزادان با هم متفاوت هستند و برخی کودکان با سرشتی دنیا می‌آیند که به اصطلاح کودک دشوار نامیده می‌شوند. این دسته از کودکان بیشتر گریه می‌کنند، سخت‌تر آرام می‌شوند، وقتی تحت فشار قرار می‌گیرند تحمل‌شان کمتر است و به طور کلی ناآرام هستند. افسردگی پس از زایمان در مادر می‌تواند رسیدگی به این وضعیت را دشوارتر کند. زنی که تازه زایمان کرده است، با چالش‌های زیادی روبرو است: خستگی‌های ناشی از بارداری، تغییرات هورمونی، نیاز به سازگاری با موقعیت تازه (شیر دادن، پوشک عوض کردن، رابطه متفاوت با همسر، …)، کنار آمدن با احساسی که از مادر بودن خود دارد، … حالا فرض کنید که مادر در کنار تمام این مسایل افسرده نیز باشد، زنی که حوصله خودش را هم ندارد و پیش رویش نوزادی دشوار را می‌بیند که احساس می‌کند نمی‌تواند او را آرام کند. دشوار بودن نوزاد و افسردگی مادر رابطه‌ای دو طرفه دارند. مادر نوزادی را می‌بیند که هیچ‌رقمه گریه‌اش بند نمی‌آید و نمی‌داند چطور او را آرام کند. این مادر ممکن است در درون دچار احساس بی‌کفایتی در مورد مادر بودن شود یا از بیرون دیگرانی باشند که او را سرزنش کنند که کارش را بلد نیست. عوامل درونی و بیرونی مختلفی از این دست ممکن است خلق مادر را پایین آورد و مادر افسرده را افسرده‌تر کند. از طرف دیگر، مادری که خودش افسرده است ممکن است به دلیل دشوار شدن رسیدگی به نوزاد نتواند تعامل لازم را با کودک برقرار کند و نوزاد دشوار را دشوارتر و نوزادی که آسان است را بی‌قرار کند. نوزادانی که مادران افسرده دارند کناره‌گیر هستند و کمتر میل به برقراری تعامل چهره به چهره با افراد دیگر دارند.

افسردگی مادر در سال‌های بعدی نوپایی نیز بر رشد شناختی و هیجانی کودک تأثیر می‌گذارد. در کودکان نوپا با مادران افسرده، تحول حرکات ظریف و درشت با تأخیر صورت می‌گیرد. از نظر تأثیر افسردگی پس از زایمان بر رشد هیجانی نوزاد باید گفت که نوزادان این مادران تعامل هیجانی و توجه کمتری دارند و در تعامل با دیگران پاسخ منفی بیشتری نشان می‌دهند. آنها نسبت به غریبه‌ها علاقه اجتماعی کمتری دارند. این نوزادان در حدود 18 ماهگی مشکلات رفتاری بیشتری دارند از جمله مشکلاتی در رابطه با خوابیدن، خوردن، قشقرق راه انداختن و مشکل در جدا شدن از والدین.

کودکانی که مادرانشان دچار افسردگی پس از زایمان هستند، در معرض خطر موارد زیر در سنین نوجوانی هستند: عملکرد شناختی ضعیف، بازداری رفتاری، ناسازگاری هیجانی و رفتار پرخاشگرانه.

این اختلال بر خود مادران نیز تأثیر منفی می‌گذارد به شکلی که احتمال مشکلات مربوط به وزن و چاقی، مصرف مواد و الکل، مشکل در ارتباطات اجتماعی، شیردهی و افسردگی پایدار در آنها بیشتر می‌شود. برای مثال احتمال اینکه این مادران نوزاد را خیلی زود از شیر بگیرند بیشتر است. خود این عوامل بر نحوۀ مراقبت مناسب از نوزاد و کودک تأثیر منفی می‌گذارد.

افسردگی پس از زایمان اختلالی قابل مدیریت است و با دریافت کمک از جانب متخصصین می‌توان با آن کنار آمد و تا حد خوبی از عوارض مربوط به آن پیشگیری به عمل آورد.

منابع:

– Blum, L. D. (2007). Psychodynamics of postpartum depression. Psychoanalytic Psychology24(1), 45.

– Murray, L., & Cooper, P. J. (1997). Postpartum depression and child development. Psychological medicine27(2), 253-260.

– Besser, A., Vliegen, N., Luyten, P., & Blatt, S. J. (2008). Systematic empirical investigation of vulnerability to postpartum depression from a psychodynamic perspective: Commentary on issues raised by Blum (2007).

– Kaplan, H. I., & Sadock, B. J. (1988). Synopsis of psychiatry: Behavioral sciences clinical psychiatry. Williams & Wilkins Co.

– Bina, R. (2008). The impact of cultural factors upon postpartum depression: a literature review. Health Care for Women International29(6), 568-592.

– Green, A. (1993). The dead mother. Psyche47(3), 205-240.

– Likierman, M. (2003). Post natal depression, the mother’s conflict and parent–infant psychotherapy. Journal of Child Psychotherapy29(3), 301-315.