مفهوم استعداد – استعداد من چیست؟!
تألیف: شیدا ذکائیه
خیلی از ما چه از دوران کودکی خودمان و چه از دوران کودکی فرزندانمان این تجربه را به خاطر داریم که آرزو داشتیم دکتر، مهندس، معلم یا خلبان شویم. تعدادی از این رؤیاها تحقق یافتهاند اما تعدادی هم نه. انتخابهای سرنوشتساز و از این دست، عموماً بسیار گیجکننده و زمانبر هستند چرا که گزینههایی که افراد امروزه پیش رو دارند بسیار گسترده و پیچیدهتر از گذشته است و مستلزم صرف انرژی، زمان و شناخت بسیار زیادی از خویشتن است. از همین رو طرح و پاسخ به سوالهایی از این دست بسیار ضروری است. برای مثال، از کجا و چگونه باید متوجه شویم که در زمینهای خاص دارای استعداد هستیم؟ افراد برای کشف تواناییهای خود چه مسیری را باید طی کنند؟ تأثیر محیط در شناسایی و تقویت استعدادهای ما تا کجا است؟ چرا و چگونه بعضی از بعدهای شخصیتی و استعدادی ما هرگز بروز نمیکنند؟
تعداد محدودی از افراد از سنین پایین مسیر علایق خویش را مشخص میکنند اما این تصمیمگیریها معمولاً برای اکثر افراد تا اواخر نوجوانی و اوایل جوانی ادامه دارد و نیازمند دستیابی به میزان زیادی از اطلاعات، آزمایش، خطا و تجربه است.
هر کودکی که در خانواده به دنیا میآید از همان ابتدا به گونهای متفاوت رفتار میکند و متعاقب با آن نیز رفتار خاصی را در محیط خود بر میانگیزد. مجموعهای از این ویژگیهای ذاتی به همراه تجربههای محیطی و هیجانی، شخصیت فرد را شکل میدهد. مجموع این عوامل تعیین میکنند که در آینده چه استعدادهایی امکان ظهور مییابند و چه استعدادهایی برای همیشه پنهان و دور از دسترس باقی میمانند.
گاردنر[1] (1993) و سیکزنتمیهالی[2] (1990) از مطالعات خود به این نتیجه رسیدند که سه موضوع در شکلگیری و بروز استعداد فرد نقش دارد: ۱) استعداد ذاتی خود فرد، ۲) حوزهای که شخص انتخاب میکند (موسیقی، نقاشی، نویسندگی و …) و ۳) نحوهی پاسخگویی و واکنش اطرافیان مهم (والدین، معلم، راهنما و …). بروز استعدادی خاص در شخص تحت تأثیر تعامل سیستماتیک بین این سه عامل است. همان گونه که به نظر میرسد، برای بروز و گسترش یک توانایی در فرد، حضور فردی به اندازه کافی پاسخگو همانند راهنما، معلم و مشاور بسیار لازم و تأثیرگذار است (بکال[3]، 1998). چنین اشخاصی میتوانند رشد استعدادی خاص را در فرد تسهیل کنند یا به طور کلی موجب خروج فرد از مسیر پیش رویش شوند. از همین رو محیط آموزشی و فرهنگی که فرد در آن در حال شناخت و ارزیابی خویش است، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است (رونالد[4]، 2003). فرد با استعداد وجود ندارد و غیرممکن و بیمعنی است اگر بخواهیم استعداد ذاتی شخص را از رابطهی پیچیدهای که با افراد مهم زندگیش شکل داده جدا کنیم. الن وینر[5] (1996) معتقد است، خانواده نقشی بسیار عمیقتر از محیط آموزشی و مدرسه در بروز و شکلگیری استعدادهای فرد دارد.
علاوه بر این عوامل بیرونی که در شکلگیری و بروز استعدادهای شخص نقش دارند، یکی از مهمترین عوامل که باید به آن پراداخته شود، احساس درونی خود فرد با آن استعداد و نحوهی دیده شدن از طریق آن استعداد است. بدین معنی که گاهی استعداد میتواند معانی متفاوت و متضادی داشته باشد. گاهی فرد در حیطهای خاص استعداد ویژهای دارد ولی با من ایدهآل او همخوان نیست. عدهای استعدادی ویژه را در خود نادیده میگیرند، عده ای دیگر از ابراز آن دچار ترس و وحشت میشوند و گروهی دیگر از داشتن آن احساس غرور میکنند یا بسیار دیده میشود که افراد به دلیل داشتن استعدادی خاص احساس تنهایی، انزوا و متفاوت بودن میکنند. اینگونه به نظر میرسد که در واقع مسئله اصلی تنها شناسایی و ردیابی استعدادی ویژه در فرد نیست، بلکه از آن مهمتر بروز استعدادی است که با وضعیت روانی- ذهنی شخص همخوان باشد.
اهمیت شناسایی استعدادها زمانی برجستهتر میشود که به تأثیر آن در رشد و انسجام کلی شخصیت فرد توجه میشود. کشف تواناییهای فردی به نوعی سلامتی و تعادل روانشناختی فرد را در پی دارد. چنین استعدادی که با وضعیت ذهنی و روانی فرد نیز سازگار باشد، موجب سازگاری روانشناختی بالا، احساس تعادل درونی، توانایی و شایستگی میشود.
از دیدگاه لیختنبرگ[6] (1987) کشف استعدادها به فرد کمک میکند تا خویشتن خود را گسترش دهد. کوهات[7] (1977) نیز معتقد است چیزی که موجب عملکرد فرد میشود میزانی فشار بین سعی فرد و ایدهآلهایش است. در واقع این فشاری است که خویشتن فرد برای کامل شدن متحمل میشود که در نهایت موجب زندگی خلاقانه، ارضاء کننده و همراه با تولید میشود. بدین معنی که چیزی از درون فرد را وادار میکند تا به سوی برآوردن ایدهآلهای خویشتن گام بردارد و دستیابی به آنها موجب انسجام هر چه بیشتر خود و زندگی غنیتر میشود. استعداد همچنین میتواند خاصیت ترمیمکنندگی برای زندگی فرد داشته باشد. به عنوان مثال زمانهایی که بخشهای دیگر شخص در دسترس نیست و وی عملکرد مناسبی ندارد، مهارتهای فرد میتواند موجب تغدیه اعتماد به نفس وی شود و خاصیت سازگاری دارد.
حال جا دارد که در انتها به این سؤال پاسخ دهیم که چگونه شخص میتواند این توانایی و مهارت شخصی را شناسایی کند؟
شور و شوق[8]: یکی از مهمترین عوامل در شناسایی اینکه فرد در چه حیطهای توانا است، شور و اشتیاق است. شوق تجربهی هیجانی شدیدی است که فرد را وادار به فعالیت میکند و شخص حاضر است برای دستیابی به آن تجربههای دشوار را تحمل کند و تاب آورد. برای مثال اشتیاق فرد به دانستن و یادگیری تعیین میکند که به چه میزان میتواند سختیها را تحمل کند و مسیر را ادامه دهد. شور و اشتیاق تعیینکنندهی بسیار مهمی است از اینکه آیا ما در مسیر درستی قرار داریم یا خیر.
فضای گذار[9]: بسیار اتفاق میافتد که هنگام انجام دادن فعالیتی برای مدت زمانی طولانی زمان و مکان را از دست بدهیم و زمانی که به خودمان میآییم متوجه شویم ساعتها گذشته است. چنین فعالیتی که قادر است شخص را وارد چنین فضایی کند به احتمال زیاد فعالیتی است که با وضعیت درونی شخص همخوان و همساز است. چنین فضایی، فضایی بین واقعیت و خیال است. فضایی بازیگونه که خلاقیت در بالاترین حد خود در جریان است و فرد در آن امکان خیالپردازی دارد.
احساس حسادت[10]: شاید همیشه اینگونه برداشت شده است که حسادت، احساس نادرستی است و باید به ناچار از آن دوری کرد. با این حال روزانه ما بارها و بارها دچار این احساس میشویم حتی بدون آنکه از آن آگاه باشیم. حسادت با وجود احساس ناخوشایندی که در ما ایجاد میکند میتواند نشانهی خوبی باشد از اینکه ما واقعاً به دنبال چه چیزی هستیم. برای انسان عموماً راحتتر است که با کمی فاصله از خود، متوجه شود که چه چیز را دوست دارد. به عنوان مثال با دیدن شخصی در موقعیتی خاص است که میتوان تشخیص داد چنین جایگاهی برای ما نیز خواستنی است.
رؤیاپردازیها و خیالپردازیهای روزانه[11]: در طول روز بسیار اتفاق میافتد که دقایقی در خودمان فرو میرویم و از زمان و مکان جدا میشویم. در این خیالپردازیهای روزانه که اتفاقاً خیلی از آنها از زمان کودکیمان نیز تا به حال ادامه دارند به جاهای مختلفی سر میزنیم. گاه یک حقوقدان میشویم در دانشگاه، گاه یک معلم سر کلاس و گاه دکتری بر بالین مریض. این خیالپردازیها و رؤیاهای روزانه اتفاقی نیستند و از اهمیت بالایی برخوردارند چرا که به نظر میرسد ما را به جایی میبرند که از لحاظ روانی برایمان خواستنی است و موجب ارضای لذتی وافر در ما میشود تا آنجا که هر موقع از کارهای روزانه دست میکشیم به آن نقطه پناه میبریم و خود را در آن موقعیت در نظر میگیریم. شنیدن و جدی گرفتن این فانتزیها ما را به سوی استعداد، توانایی و خواسته اصلیمان نزدیک میکند.
تجربیات پیشین یا موقعیتهای مشابه: خیلی اوقات برای آنکه بفهمیم در زمینهای خوب هستیم لازم است خود را در آن شرایط یا شرایط مشابه قرار دهیم. خیلی از اوقات تصویر ذهنی ما با آن چیزی که واقعاً پیش روی ما قرار میگیرد، متفاوت است و این امر موجب ناکامی میشود. به هرحال تجربیات و منابع حسی گذشته راهنمای بسیار خوبی هستند از اینکه آیا ما ظرفیت و توانایی لازم برای انجام فعالیتی را داریم یا خیر. هر چه این تجربیات مثبتتر باشند به احتمال بیشتری فرد بار دیگر به سمت آن کشیده میشود. اکثر اوقات شاید این قاعده درست باشد که ما در واقع کاری را انجام میدهیم و به آن علاقه داریم که در آن خوب هستیم و احساس توانایی میکنیم.
خودشناسی و آگاهی از ویژگیهای شخصیتی: بسیار مهم است که فعالیتی که برمیگزینیم با فضای درون روانی و وضعیت روانیمان سازگار باشد. برای مثال شاید سخنرانی در جمعی بزرگ برای یک فرد اسکیزویید انتخاب مناسبی نباشد اما مطالعات نشان داده است که آنها یکی از بهترین گزینهها برای سفرهای فضایی درازمدت هستند چرا که میتوانند برای مدت زمانی طولانی با محرومیتهای حسی کنار آیند. از همین رو آگاهی از ویژگیهای شخصیتی و روانی در انتخاب مسیر و اهداف زندگی از اهمیت بالایی برخوردار است.
با در نظر گرفتن مجموعهای از این نکات شاید مسیر شناسایی تواناییهایمان قدری تسهیل شود و اینگونه بتوانیم انتخابهای سازگارتر وهمخوانتری با ویژگیهای درونفردی خویش داشته باشیم.
Gardner, H. (1993), Creating Minds. New York: HarperCollins
Czikszentmihalyi, M. (1990), Flow: The Psychology of Optimal Experience. New York:
Harper and Row.
Gedo, J. (1993). Creativity, Constitution, and Childhood Psychol. Inq. 4:193-196
Roland, A. (2003, November), Self psychology and creative education. Unpublished paper.
Presented at the 25th Annual International Self Psychology Conference, Washington,
Lichtenberg, J. (1978), Freud’s Leonardo: Psychobiography and autobiography of genius.
Kohut, H. (1977), The Restoration of the Self. New York: International Universities Press.
_____ (1984) How Does Analysis Cure? ed. A. Goldberg with collaboration by